امسال هم  جایزة‌ مهتاب میرزائی، به دلیل شیوع بیماری کویدـ 19 و ضرورت فاصله‌گیری از یکدیگر، در بعدازظهر هجدهم آبان 1400، در دفتر نگاه‌نو،‌ و خیلی جمع‌وجور برگزار شد. در شب تولد مهتاب.

پانزدهمین سال و پانزدهمین باری بود که این مراسم برگزار شد. شرح ماجرا را در کتاب نگاه‌نو، سی سال در جست‌وجوی حقیقت و آزادی (1400) بخوانید.

اعضای هیئت مشاوران نگاه‌نو حاضر بودند و دو نفر از همکاران نگاه‌نو که جایزه‌ها نصیب‌شان شده بود و یک میهمان: بایزید مردوخی و عکاسی که در چنین مواردی یاری‌مان می‌کند: سارا کربلایی. برای آقای بهرام فرهنگ سفر از اصفهان به تهران ممکن نشد، و آقای سپنتا حامدی‌نژاد هم بدون این‌که اطلاع بدهند در جلسه حاضر نشدند. برای دقایقی هم میهمانی از راه دور داشتیم که مهتاب را از شش سالگی می‌شناخت و همواره به او محبت می‌کرد. مهتاب هم او را بسیار دوست می‌داشت: احمدرضا احمدی، شاعر و نویسنده، که چند شعر هم برای مهتاب و به یاد او سرود. خانواده‌های احمدی و میرزائی هجده سال در کنار یکدیگر زندگی کردند، در همسایگی زنده‌یاد بدرالزمان قریب، زنده‌یاد ایران درودی، حسن خسروجردی، و کامران شیردل. احمدی از راه دور ابراز محبت کرد، از مهتاب یاد کرد.

خوانندگان نگاه‌نو در میان آثاری که در سال 1399 در شماره‌های 125، 126، 127 و 128 نگاه‌نو منتشر شده بود،‌ آثار زیر را شایستة دریافت جایزة ‌مهتاب میرزائی (پانزدهمین دوره) تشخیص دادند:

 

نقد کتاب «چشم سگ»

نویسنده: زری نعیمی (سردبیر مجلة عروسک سخن‌گو)

در نگاه‌نو شمارة 127، پاییز 1399.

 

مقالة‌ «جانِ کلامِ داستان‌های مبتنی بر بیماری‌‌های همه‌گیر» 

مترجم: بهرام فرهنگ

در نگاه‌نو شمارة 125،‌ بهار 1399.

 

مقالة «روایت غم‌انگیز توسعه در سیستان و بلوچستان»

نویسنده: حجت‌الله میرزائی (استاد دانشگاه علامه طباطبایی)

در نگاه‌نو شمارة 127،‌ پاییز 1399.

 

جوان‌ترین همکار سال 1399: سپنتا حامدی‌نژاد

‌ نویسندة «هوشنگ ظریف»

در نگاه‌نو شمارة 125،‌ بهار 1399.

 

جایزه‌هایی که علاوه بر لوح نگاه‌نو به برندگان تقدیم شد این‌ها بود، با سپاسگزاری از اهدا کنندگان جایزه‌ها:

 خودکار واترمن                  شرکت بیدار

 خودنویس  فابرکاستل          شرکت دنیای تحریر آدرین               

 خودنویس پرکئو                 شرکت کووکو        

 کتاب                             نشر چشمه                          

 کتاب                             نشر کارنامه              

 کتاب                             نشر نو                 

 کتاب                             نشر نی            

جایزه‌ها را مژده دقیقی،‌ بایزید مردوخی،‌ حسین معصومی همدانی، رضا رضایی، و آبتین گلکار اهدا کردند. سارا کربلایی هم لحظه‌های اهدای جایزه‌ها با دوربین خود جاودانه کرد.

برندگان جایزه‌های 1399، مانند سال‌های گذشته، متن‌هایی را در اختیار سردبیر قرار دادند که در ادامه می‌خوانید. 


زری نعیمی

دارم با ذهنم کلنجار می‌روم. چند روز است که می‌نویسم و آن‌چه می‌خواهم نمی‌شود. از همان روزی‌ که تلفنی با علی میرزائی گفت‌وگو کردیم، ذهنم مشغول است. گفت‌وگوهایی که نکته‌های شیرین و طنزآلود کم ندارد. آن‌ هم درست بعد از هر سلام. انگار یک‌جور حال و احوال‌پرسی متفاوت است. می‌خواهم یادداشتی در مورد جایزة مهتاب میرزائی بنویسم. تا امروز که دارم این یادداشت را می‌نویسم علی میرزائی را ندیده‌ام. اما می‌دانم با هر تلفن و پس‌ از هر سلام، جمله‌ای خاص و طنزی شیرین خواهم شنید و گفت‌وگو از همان اول با خنده و شادی آغاز می‌شود. اولین‌ بار بود یا شاید هم دومین‌ بار که به من گفتند نقد باید تیغ داشته باشد و من که همیشه نقدهایم پر از تیغ و تَنگَس است، از شنیدن این جمله کیف کردم. در گفت‌وگویی دیگر از خانم‌ها و آقایان گفتند و این‌که آقایان برای خانم‌ها در حکم نردبان هستند. آن‌ها هستند که باید پرده‌ها و میل پرده‌ها را نصب کنند و شیشه‌ها را پاک کنند. یا آن روز که یادم نیست با سلام بود یا بی‌سلام، خیلی صریح و گفتند من آدم حسودی هستم! و این بهترین تعریفی بود که از نقدهای خودم تا به‌ حال شنیده بودم. نقدی بر کتاب هفت ناخدا از شهریار مندنی‌پور نوشته بودم و در جهان کتاب چاپ‌ شده بود. آقای میرزائی هم کتاب مندنی‌پور را خوانده بودند و هم نقد مرا و دلشان می‌خواست که این نقد در نگاه‌نو چاپ می‌شد. اتفاقاً من این نقد را برای نگاه‌نو نوشته بودم، ولی نادانسته در شرایط بسیار بدی فرستاده بودم. در شرایطی که هم سالگرد از دست دادن مهتاب میرزائی بود و هم در آن روزها خواهرشان را در تصادفی از دست‌ داده بودند. در همان بدترین شرایط بود که زنگ زدم تا بپرسم آیا نقد را خوانده‌اند و می‌خواهند در نگاه‌نو چاپ کنند یا نه. نتوانسته بودند در آن اوضاع و احوال متن را دقیق بخوانند و قرار شد بفرستم برای جهان کتاب. ولی یادم هست که در آن روز سخت هم گفت‌وگو با همان نکات ریز و خاص شروع شد. اندوه فقدان‌ها، عبوس و تلخ‌شان نکرده بود. برعکس من که با از دست دادن عزیزانم تلخ می‌شوم و عبوس و ساکت. تلخ‌تر از زهر. میرزائی در محاصرة اندوه هم تلخ نبود. از سینی چای می‌گفت که به دست می‌گیری و می‌روی به طرف میهمانان، ولی درست در همان لحظه انگشت شست پایت به خارش می‌افتد. راستی آن بالا یادم رفت بنویسم که همان جملة غبطه خوردن بهترین جایزه‌ای بود که از یک سردبیر، آن‌ هم سردبیر فصلنامة نگاه‌نو، می‌گرفتم. خواستم بگویم این جمله‌ها شیرین‌ترین جایزه‌ها برای من بودند. یعنی من پیشاپیش چند جایزه از ایشان گرفته‌ام.

تا این روزها که باز تلفن زنگ خورد. میرزائی از جایزة سالانة مهتاب می‌گفت، جایزه‌ای که نگاه‌نو هر سال به نویسندگانی در شاخه‌های گوناگون می‌دهد. تا پایان گفت‌وگو فکر می‌کردم که دارند برای من‌که تا به حال در این مراسم نبوده‌ام، توضیح می‌دهند و خبر، که امسال هم مراسمی هست اما کوچک به‌خاطر کرونا. توضیحات که تمام شد تازه فهمیدم که من هم انتخاب شده‌ام. انگار این جمله را همان اول گفته بودند و من نفهمیده بودم. تنها چیزی که فکرش را هم نمی‌کردم و روحم از آن خبر نداشت همین «انتخاب شدن» و «جایزه» بود، از بس‌ که نقدهایم پر از تیغ و خار و آزار است و همه را عصبانی می‌کند، یا بهتر است بگویم از بس صریح و بی‌پرده است، آن‌ هم در فرهنگ ایرانی که پر شده از پرده، و نقد باید در هزار لفافه و لحاف و پتو پیچیده شود و زهر تمام کلمات گرفته شود، آن هم با کلمات سنگین و آکادمیک و تئوری‌های پیچیده و نظریات مدرن و پُست‌مدرن. و من از همان اول که پا به عرصة نقد گذاشتم، چه نقد ادبیات داستانی کودک و نوجوان ایران، و چه نقد ادبیات داستانی بزرگ‌سال ایران، آگاهانه و عامدانه می‌خواستم و اصرار داشتم که تمام این پرده‌ها را کنار بزنم. همة لفافه‌های کلاسیک و مدرن را باز کنم. می‌خواستم پرده‌های ریا و تزویر را و پرده‌های تعارفات را، که هموطنان در آن فوق‌تخصص دارند، کنار بزنم؛ و خارج بشوم از روابط قومی و قبیله‌ای. و مهم‌تر از همه، به قول هوشنگ گلشیری، عصیان کنم علیه فرهنگ پچ‌پچ و پشت‌سر و پَسله‌گویی و همه‌ چیز را فاش بگویم. و می‌خواستم در نوشتن و نقد، فقط خودم باشم نه کسی یا کسانی دیگر. فقط صدای خودم برایم مهم بود، چه دیگران بپذیرند و چه نپذیرند. این «من» خودم بود که برایم مهم بود که چه می‌گوید، چه می‌فهمد و چه می‌اندیشد؛ نه این‌که فلان مکتب و فلان فیلسوف بزرگ و آن متفکر و نظریه‌پرداز فرهیخته با تئوری‌های مدرن و پُست‌مدرن‌شان چه می‌گویند، تا گفتارم را و اندیشه‌ام را و نوشتارم را با «آن‌ها» تنظیم کنم. از همان اول آگاهانه تصمیم گرفتم که همه‌ چیز را با خودم تنظیم کنم. «من» این کتاب را خوانده‌ام، پس فقط از آن‌چه در ذهن این «من» می‌گذرد می‌نویسم.

سال‌ها پیش تصمیم گرفتم تمام آثار کودک احمدرضا احمدی را از اول تا آخر بخوانم و نقد کنم. فقط از چیزهایی نوشتم که خودم درک کرده و به آن رسیده بودم. این نقد را هیچ کجا و هیچ‌کس چاپ نکرد. نه به‌خاطر این‌که نقد بدی بود، فقط به‌خاطر صراحت و شفافیتش. فقط به این خاطر که هیچ کدام از آن پرده‌ها را نداشت. ادبیات کودکی‌ها، که شیفتة آثار احمدی بودند، می‌گفتند او جادوگر است. هر چه بنویسد، جادو است. هر چه بنویسد شعر ناب است. ادبیات بزرگسال می‌گفت، همة این حرف‌ها و نقدها درسته، اما نمی‌شود. امکان ندارد. بیچاره می‌شویم. می‌گفتند خانم مگر فکر کردی این‌جا سوئد است. این‌جا ایران است، ایران! و دمار از روزگارمان درمی‌آورند. همین‌ها باعث شد نقدی کوتاه بنویسم بر فرهنگ نقد و بپرسم پس جای نقد کجاست؟ که در روزنامة کارگزاران چاپ شد. پرسیدم وقتی فرهنگ روشن‌فکران ما، که باید فرهنگ نقد باشد و تحمل و ترویج آن، تاب نقد را نداشته باشد، چه گونه انتظار داریم سیاستمداران و دیگران و مردم از فرهنگ نقد استقبال کنند؟ 

و حالا خوش‌حالم. چرا خوش‌حال نباشم؟ انتخاب شدن و تقدیر شدن در فصل‌نامة نگاه‌نو، که جایگاهی روشن‌فکرانه و فرهیخته در ادبیات و فرهنگ ایران دارد، جای شادی و مباهات دارد. به‌خصوص در عرصة نقد، آن‌ هم نقد ادبیات داستانی؛ با این که زمان چندان بلندی نیست که در عرصة نقد با نگاه‌نو همکاری می‌کنم. و باز خوش‌حال شدم که نقد مجموعة داستان چشم سگ انتخاب شده‌ است. نقد داستان‌هایی که هر کدامش یک ‌جور نقد کردن است و آن‌هم نقدی بی‌رحمانه و بی‌پرده. درست است. داستان «نقد» نمی‌کند، «نشان» می‌دهد. این نشان دادن از هر نقدی تیزتر است. نویسنده با هر داستانش، از زاویه‌های گوناگون، تک‌تک ایرانی‌ها و رفتار و روابط‌شان را با مهاجران افغان، نشان داده، و هم چنین خود افغان‌ها را. نشان داده ما آدم‌ها تا کجاها می‌توانیم بی‌رحم، خشن، و درنده باشیم. نشان داده که هر کدام از ما چگونه می‌توانیم طالبان باشیم و رفتاری مشابه آنان داشته‌ باشیم. داستان‌های چشم سگ دروغ نمی‌گویند. داستان‌های چشم سگ ما را به خودمان نشان می‌دهند و من همیشه و همه‌ جا از نقدهایم همین را خواسته‌ام؛ که هر چه را می‌بیند و می‌فهمد بنویسد. دروغ نگوید. فریب ندهد. در لفافه و با طعنه و کنایه حرف نزند. کلمات را در پتوها و لحاف‌های مدرن و پُست‌مدرن و آکادمیک نپوشاند. چون مسئولیتِ نقد، شفافیت و صراحت است و من خوش‌حالم و سپاس‌گزارم که به‌خاطر این نوع از نقد جایزه می‌گیرم.

 

 

 

 

بهرام فرهنگ

با سلام به سردبیر و همکاران و دست‌اندرکاران و خوانندگان محترم فصلنامۀ نگاه‌نو.

برایم مایۀ شادمانی و سرافرازی است که جایزۀ مهتاب میرزائی را به خاطر چند ترجمه‌ای که 1399 از من در این نشریۀ فرهنگی معتبر چاپ شده‌ است دریافت می‌کنم. سپاسگزارم، و به‌ویژه بسیار خوشحالم که از جانب خوانندگان نگاه‌نو، که گمان نمی‌کنم شناختی از خودِ من داشته باشند، و ــ برخلاف برخی از گزینش‌ها و جایزه ‌دادن‌ها که آشنایی و توصیه و ملاحظات دیگر در آن‌ها بی‌تأثیر نیست ــ ترجمه‌هایم را پسندیده‌اند و انتخابم کرده‌اند. 

رابطۀ همکاری من با نگاه‌نو کاملاً اتفاقی پیش آمد. در فروردین 1399 در هفته‌نامۀ نیویورکر مقاله‌ای خواندم که به مناسبت پدیدار شدن ویروس کرونا و شیوع بیماری کوویدـ19 نوشته شده بود. مطلب را بسیار پسندیدم و بی‌درنگ دست‌به‌کار ترجمۀ آن شدم ــ اصلاً فکر نکردم که با آن چه خواهم کرد؛ همیشه هنگامی که از مطلبی خوشم بیاید وسوسه می‌شوم که آن را ترجمه کنم. به‌هرروی، ترجمۀ آن مقاله را به پایان رساندم و به سراغ کارهای دیگرم رفتم. 

مدتی بعد، پس از آن‌که دیدم ویروس کرونا با شدت و حدّت بیشتر در حال شیوع است، به فکرم رسید که بی‌مناسبت نیست که مقاله‌ای که ترجمه کرده‌ام در جایی منتشر شود، اما از آن‌جا که تاکنون مطلب نطلبیده‌ای برای هیچ نشریه‌ای نفرستاده‌ام موضوع را با دوست ارجمندم، آقای محمدحسین خسروپناه، که بعدها فهمیدم سال‌هاست با نگاه‌نو همکاری می‌کند، در میان گذاشتم و از ایشان خواستم ترجمۀ مقاله را بخواند و ببیند که به لحاظ موضوع و محتوا برای کدام‌یک از نشریه‌ها ممکن است مناسب باشد. آقای خسروپناه خودش آن مقاله را برای نگاه‌نو فرستاد که خوشبختانه مورد پسند سردبیر قرار گرفت و در شمارۀ 125 به چاپ رسید و منجر به ادامه یافتن همکاری‌ من با این فصلنامه شد.

بسیار خرسندم از این‌که با نشریۀ ارزشمندی سروکار پیدا کرده‌ام که سی سال است، به مدد ارادۀ استوار و سخت‌کوشی مدیر باتدبیر آن، با وجود مانع‌ها و دشواری‌ها، توانسته است با همکاری شخصیت‌های فرهنگی نامدار کشورمان در بالا بردن سطح آگاهی و فرهنگ جامعه کوشا و پابرجا باشد. 

با آرزوی پایندگی و پیروزمندی هرچه بیشتر. 

 

 

حجت‌الله میرزائی

روایت سیستان و بلوچستان روایت غم‌انگیز درد و رنج بی‌پایان بخشی عزیز و گران‌سنگ از این سرزمین است که دور و جداافتاده است. روایت دخترکان و پسرکان بی‌قدرتی است که برای برداشتن دبّه آبی از هوتک‌های گل‌آلود به‌جامانده از باران جان و زندگی خود را فدا می‌کنند. مردمان رنجور اما بی‌صدایی که سهمی از خواندن و نوشتن و خوراک و پوشاک و سرپناه و حتی آب آشامیدنی و گاه حتی شناسنامه و برگ هویت ندارند. مردمانی که صورت‌های خشک و لب‌های تفتیده‌شان از خشکسالی یا دیدگان غبارگرفته‌شان از طوفان رَمل و خاک را سیلیِ داغِ سیلِ ویرانگرتر می‌کند.

روایت مردمان مهربان، شکیبا، نجیب و وطن پرستی است که روایتگران نأمانوس آن را با خشونت و ناامنی و جدایی‌طلبی بازتاب می‌دهند. روایت مردمی که با 1500 کیلومتر مرز خشکی و آبی و هم‌جواری با اقیانوس و زندگی در کنار معادن طلا و مس و خاک‌های زرخیز زرآباد و زهک، با یارانة دولتی و کمک‌های خیّران و نیکوکاران شب خود را به صبح می‌رسانند، روایت تلخ مردمانی که روی معلم و مدرسه و پزشک و درمانگاه را هرگز نمی‌بینند.

روایت سیستان و بلوچستان روایت بحران نفوذ دیوان‌سالاری ناتمام و بحران عمیق توزیع است، پس از ‌صدسال استقرار دولت مدرن و هفتاد سال برنامه‌ریزی توسعه با صدها میلیارد دلار منابع مالیِ صرف‌شده.

روایت اختلال ارتباطی و اطلاعاتی و فقدان شبکة عصبی انتقال آلام و دردها برای فهمِ این جاماندگی و شکاف عمیق با وجود شش دهه مطالعات آمایش سرزمین ملی و منطقه‌ای، پنج دهه استقرار واحدهای آمار و برنامه‌ریزی استانی، دو دهه حساب‌های اقتصادی استان‌ها، و شش دهه مصوبات عمران ناحیه‌ای و استانی خاص است.  

و صد افسوس که این روایت غم‌بار انحصاری به سیستان و بلوچستان ندارد، اگرچه در این خطة عزیز فراگیر و شایان است، اما نهبندادَن و درمیان و زیرکوه در خراسان جنوبی، درگز در خراسان شمالی، بازُفت در چهارمحال و بختیاری، بشاگرد و قلعه‌گنج در کرمان، انَدیکا و لالی و ایذه در همسایگی چاه‌های نفت خوزستان و ده‌ها ناحیة دیگر همین وضعیت را دارند.

پرکردن این شکاف و درمان این درد بزرگ جز با فشار بزرگ (به تعبیر اقتصاددانان توسعه) و مداخلة بخش عمومی برای سرمایه‌گذاریِ بالاسریِ اقتصادی و اجتماعی و سرمایه‌گذاری مستقیماً مولّد و اشتغال‌زا ممکن نیست. در نبودن این فشار بزرگِ بخش عمومی، با همت بلند نیک‌اندیشان و نیکوکارانِ «همدلان آینده‌نگر سیستان و بلوچستان (هاسب)» که بیش از یکصد موسسة خیریه و مردم‌نهاد و سازمان غیردولتی (سمن) در آن گرد آمده و نقطة تمرکز حمایت مردمی ملی از سیستان و بلوچستان شده‌اند جور دولت و نهادهای بخش عمومی عریض و طویل را می‌کشند*. همت‌شان عالی و تلاش‌های‌شان پردستاورد باد.

باری، خدای را شاکرم که این قلم راوی این روایت و صدای بی‌صداترین مردم این سرزمین شد و صد شکر که این روایت در مجلة وزین و فاخر نگاه‌نو دیده و شنیده شد و در پانزدهمین سال جایزة ارزشمند مهتاب میرزائی درخور تقدیر استادان و صاحب‌نظران شناخته شد. برای من افتخاری بس بزرگ و بی‌بدیل است.

در فصل جوانمرگی رسانه‌های کاغذی و کوتاهی عمر بنگاه‌های فرهنگی و اجتماعی مستقل، دوام سی‌سالة نگاه‌نو جز با پایمردی و پایداری مدیران و دست‌اندرکاران نیک‌اندیش آن، به ویژه علی میرزایی، کارآفرین خلاق اجتماعی و چهرة آشنای رسانه‌های خوشنامی چون برنامه و توسعه، دانشمند، هماهنگ، فراز، پرسپولیس، و نگاه‌نو ممکن نبود.

امید آن دارم که با همت و حمیت این مجلة فاخر و تداوم این روایت‌ها، گوش‌هایی شنوا و دیدگانی بیدار، نگران، و دغدغه‌مند دست همتِ بلندی برآرند و درد جاماندگی و شکاف بزرگ درون سرزمین را درمان کنند.

---------------------------

*نگاه کنید به نگاه‌نو شمارة 127، بخش ویژة‌ سیستان و بلوچستان و گفت‌وگو با دکتر محمدرضا واعظ‌ مهدوی.