در بعدازظهر روز چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۱ (سالروز تولد مهتاب میرزائی) جایزههای مهتاب میرزائی، شانزدهمین دوره، اهدا شد. جمع کوچکی از همکاران نگاهنو (اعضای هیئت مشاوران) حاضر بودند. زحمت تهیة عکسها را خانم سارا کربلایی تقبل کردند.
سه نفر از همکاران نگاهنو نیز حضور داشتند که لوح تقدیر، و جایزهها را دریافت کردند. آقای وازریک درساهاکیان که در خارج از ایران زندگی میکنند در مراسم حاضر نبودند. لوح تقدیر و جایزههای ایشان را آقای دکتر آبتین گلکار دریافت کردند تا به ایشان برسانند. خانم پگاه پزشکی در جلسه حضور پیدا نکردند و نمایندهای نیز نفرستادند.
خوانندگان نگاهنو از میان مطالبی که در سال ۱۴۰۰ در شمارههای ۱۲۹، ۱۳۰، ۱۳۱، و ۱۳۲ نگاهنو منتشر شده بود، نوشتهها و ترجمههای زیر را شایستة دریافت جایزة مهتاب میرزائی (شانزدهمین دوره) تشخیص دادند:
نقد و بررسی کتاب قرن دیکتاتورها
نویسندة نقد: دکتر هرمز همایونپور (سردبیر و مدیر مسئول فصلنامة نقد و بررسی کتاب تهران)
در نگاهنو شمارة ۱۳۲، زمستان ۱۴۰۰.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستان «فرار بزرگ»
مترجم: وازریک درساهاکیان
در نگاهنو شمارة ۱۳۱، پاییز ۱۴۰۰.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مقالة «دف و طاس و دُهل در ضیافت شهرها»
نویسنده: بهروز غریبپور
در نگاهنو شمارة ۱۲۹، بهار ۱۴۰۰.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
جوانترین همکار نگاهنو در سال ۱۴۰۰: پگاه پزشکی
نویسندة «روایتی که راوی ندارد»
در نگاهنو شمارة ۱۳۰، تابستان ۱۴۰۰.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قدردانی از مهدی حسنی، عکاس
به پاس سالها همکاری صمیمانه و ارزشمند
به برندگان لوحتقدیر فصلنامه نگاهنو تقدیم شد و جایزههایی که تأمینکنندگان سخاوتمند آنها عبارت بودند از:
شرکت بیدار خودنویس پارکر
شرکت فابرکاستل خودنویس فابرکاستل
نشر آگاه کتاب
نشر فرهنگ معاصر کتاب
نشر ققنوس کتاب
نشر مرکز کتاب
نشر نو کتاب
نشر نی کتاب
جایزهها را حسین معصومیهمدانی و رضا رضایی به نمایندگی از نگاهنو به برندگان اهدا کردند.
برندگان جایزههای این دوره، مانند سالهای گذشته، متنهایی را در اختیار سردبیر قرار دادند که در ادامه میخوانید:
بهروز غریبپور
خانمها، آقایان، عزیزانم،
بسیار متأسفم که در سالهای تاریکی و آن سال تاریکتر از همیشه و هرسال و هرروز، من «مهتاب» را ندیده بودم. چشم بصیرت و سعادت میخواسته که من قطعاً فاقد آن بودهام. چطور ممکن است که «مهتاب» باشد و بنویسد و ترجمه کند و منِ عاشقِ جوانان نخبه در عالم هنر و نوشتن این خوشبختی آشنایی با او را از کف داده باشم و تنها خوشحالیام این باشد که در تابستان 1386، بهعنوان مدیر خانة هنرمندان ایران، در برگزاری مراسمی برای او و اعلام جایزهای بهنام او ذیسهم باشم، زمانی که هرگز باورم نمیشد روزی روزگاری، در روزهایی که روز و شب نیست، در روزهای بیداری، جایزة مهتاب میرزائی برشانة من بنشیند. این خوشبختی جبران آن کمسعادتی است و بیتردید از این خوشبختی شادمانم .
عزیزانم،
مخاطبان فرهیختة نگاهنو نوشتة کسی را برگزیدهاند که، خوب یا بد، مؤثر یا بیثمر، از دوازدهسالگی تا به امروز نوشته است و مینویسد، داستان، نمایشنامه، فیلمنامه، لیبرِتو برای اپرا؛ و در چند گاهنامه و فصلنامه و هفتهنامه مقالهها نوشتهام و بدون هیچ تلاش چاپلوسانهای، که خوشبختانه دوست و دشمن میدانند در این مورد کوچکترین امتیازی ندارم، و بهواقع، کُردِ کُردم و استعداد خودشیرینی و چاپلوسی در نهادم نیست، میگویم بهترین یادداشتهایم را به خواست سردبیر نگاهنو نوشتهام. او مرا بهیاد روانشاد، دوست عزیزم، زندهیاد علیرضای حیدری، مدیر پیشین انتشارات خوارزمی، میاندازد، در دقت و وسعت احاطه به موضوع و سخت کوشیاش برای چاپ و نشر آثار بینقص. علی میرزائی از تبار راستگویان سرزمین ماست و اگر نوشتهای را نپسندد، بلد است از زیر بار چاپ آن شانه خالی کند. در این معامله او خریداری است که مطلقاً فریب نمیخورد، یا بهتر بگویم تمام همتش را بهکار میگیرد که فریب نخورد. بنابراین او در نوشتهام این راز را درک کرد و پذیرفت که من در مورد موطنم، کردستان عزیزم، راست میگویم و درک کرد که عشق به ایران در نهادم چنان است که همواره ایرانی بودن را مقدم بر کُرد بودنم دانستهام و شادمانم که وسواس بیدریغ او سبب شد که نوشتهام به نظر مخاطبان فرزانة نگاهنو برسد و مورد تأییدشان قرار بگیرد و من در روشناییِ «مهتاب» میرزائی، که در این دقایق در میان ماست و به من لبخند میزند، بایستم و سپس به شما تعظیم کنم.
وازریک درساهاکیان
به نظرم از شمارۀ 79 (پاییز 1387) بود که همکاریام با نگاهنو شروع شد. یعنی در هفدهمین سال انتشار این مجلۀ مستقل. دیر شروع کردم، اما همواره همکاریام با نگاهنو را غنیمت دانستهام، مجلهای که در سختترین شرایط و با حداقل امکانات در این آشفتهبازار نشر مطبوعات با کوشش پیوستة افرادی مجرب و آبدیده منتشر میشود. و آن هم بهموقع، با محتوای چشمگیر، با کیفیت عالی، به رهبریِ سردبیری که به معنی مطلق کلمه عاشق کار خود است، اما راستش این نوع عشق به گونهای جنون پهلو میزند. و مگر نه اینکه عاشقان جملگی مجنونند؟ و آقای سردبیر بهراستی مجنونِ بهتمام معنی است در کارش. خودمانیم؛ مگر آدم عاقل، در این روز و روزگار، عمرش را صرف این کارها میکند؟
بگذریم. از زمان دبیرستان شروع کردم انگلیسی را جدی گرفتن: با یک لغتنامۀ انگلیسی ـ فارسی جیبی حییم با پانزدههزار مدخل. آن موقع فکر میکردم اگر همۀ لغات این فرهنگ را یاد بگیرم، انگلیسیام «کامل» است، پس شروع کردم به حفظ کردن معنی لغات این فرهنگ. این کار مدتی طول کشید. دبیرستان را تمام کردم و، بعد از دوسال خدمت سربازی، وارد مدرسۀ عالی تلویزیون و سینما شدم تا به خیال خودم بهزودی به عالم سینما پا بگذارم.
در کتابخانۀ مدرسه، بعضی مجلههای سینمایی انگلیسی، مثل سایت اند ساند، را میدیدم و سعی میکردم مقالههایشان را بخوانم. اما، با وجود داشتن پشتوانۀ غنی آن لغتنامۀ جیبی، چیز زیادی دستگیرم نمیشد. واژههای بغرنجی پیدا میکردم که در آن فرهنگ نبود؛ نمیفهمیدم چطور ممکن است اینهمه واژههای انگلیسی باشد که فرهنگ من فاقد آنهاست! بعد، کشف کردم که فرهنگهای دیگری در قطع بزرگتر و قطورتر و با مدخلهای خیلی بیشتر هم هست. با پول اندکی که داشتم، یک جلد فرهنگ فشردۀ آریانپور خریدم که به نظرم شصتهزار مدخل داشت، اما باز در آن مقالهها واژههایی میدیدم که در این فرهنگ هم نبود؛ یا اگر بود، مترادفهای فارسیشان جوابگوی آن مطالب نبودند. یکی از دوستان گفت باید از فرهنگهای انگلیسی استفاده کنم که معنی واژهها را به انگلیسی توضیح میدهند و آن وقت خودم، با توجه به آن معنی، یک مترادف فارسی درخور پیدا کنم. مدتی طول کشید تا به کُنهِ این گفتۀ دوست عزیز پی ببرم، اما وقتی که سرانجام پی بردم، دیدم تنها راه درک دقیق این مطالب سینمایی ترجمۀ آنهاست، تا اولاً خودم بفهمم چه دارم میخوانم و ثانیاً بدهم یکی ـ دو نفر بخوانند تا ببینم چیزی که به خیال خودم ترجمه کردهام برایشان مفهوم است یا نه. ناگفته پیداست که نتیجۀ این کارْ فاجعهای بود وصفناپذیر. خودم که نمیفهمیدم، هیچ، آن یکی ـ دو نفر هم، پس از خواندن پاراگراف اولْ، ترجمه را پس میدادند و میگفتند به درد نمیخورَد. سه ـ چهار سالی به اینترتیب گذشت تا توانستم ترجمهای فراهم کنم که در مجلهای چاپ شد. سال 1354 بود. پس از آن، با استفاده از واژهنامههای بیشتر و تجربۀ مداوم، و کوشش هرچه بیشتر در مطالعه به انگلیسی و فارسی، و سختگیری در گزینش آنچه میخواندم، و انتخاب ترجمههای بهتر، توانستم به جایی برسم که از سال 1356 حضور مداوم در مطبوعات آن زمان داشته باشم. سرانجام، سال 1358 بود که اولین کتابم چاپ شد.
همواره کوشیدهام، در کنار ترجمۀ کتابها، مطالبی هم برای یکی ـ دو مجلۀ چاپ ایران فراهم کنم تا ارتباطم با «مجلهخوان»های داخل قطع نشود. در این میان، نگاهنو جای خاصی برای من داشته است. حالا خبر میرسد که خوانندگان مجله ترجمهای از من را آنقدر پسندیدهاند که رأی به نامم صادر کنند. نزدیک پنجاه سال از آن تلاشهای اولیه میگذرد؛ و من با این موی نسبتاً سفید در آنسوی دریاها گذشته را مرور میکنم و یاد آن جوانِ خام میافتم که یکی توی سر خودش میزد و دو تا توی سر آن لغتنامۀ جیبی تا مگر راه به جایی پیدا کند.
ممنونم از همۀ شما دوستان و سروران، از علی میرزایی گرامی، و از همۀ خوانندگان وفادار نگاهنو بابت این تقدیر. عمرتان پربارتر و زحمتتان مأجور باد.
دکتر هرمز همایونپور
ماجرای جبّاران تاریخ!
با عرض سلام، واقعاً برای من مشکل است که در این جمع کوچک اما فرهیخته و آگاه سخن بگویم. در عین حال، به خاطر احترامی که برای آقای علی میرزائی دارم و به خاطر چیزهایی که در این سالهای آشنایی و همکاری با او آموختهام، اجرای دستور او را وظیفۀ خود میدانم. میدانید که مرگ فرزند، آن هم دختری چون مهتاب، چقدر ناراحت کننده و عذابآور است. اما میرزائی که میدانم چه خون دلی خورده، در عین حال، با این مراسمی که همه ساله به یاد مهتاب عزیز برگزار میکند، یاد و خاطرۀ او را پایدار میسازد. واقعاً در برابر روحیه و استقامت او سر تعظیم فرو میآورم.
مورد دیگری که نشانگر روحیه و نگاه آگاهانه، و فارغ از احساسات اوست، مقالات آگاهیبخشی است که در نگاهنو چاپ میشود. یکی از این مقالات، «شیزوفاشیسم» در شماره 133 بود، به قلم میخائیل اپشتاین، استاد روس، که در امریکا تدریس میکند با ترجمۀ برازندۀ آقای آبتین گلکار. مقالهای که مرا تکان داد. در این مقاله، از قول داستایفسکی مطالبی دربارة وضع روحی و روانی مردم و رهبران روسیه آمده است. مینویسد: «فقط در میان ما [روسها] است که بیپرواترین رذل ما میتوانند روحی کاملاً پاک و حتی فوقالعاده پاک داشته باشند و، در عین حال، رذل هم باقی بمانند.» (نگاهنو، ش.133، ص.180)
مصداق بارز این سخن را در حملۀ روسیه به اوکراین میبینیم. آقای پوتین در عین آن که شهرهای آباد را ویران کرده، خانههای مسکونی را بمب بسته، صدها هزار نفر را آواره کرده، و شمار زیادی انسان را از هر دو طرف به کشتن داده، افرادی که همگی ارتدکس مذهب و همزبان و هم تاریخ بودهاند، نه تنها به سربازانش تبریک میگوید بلکه اعلام میکند که جنگ واقعی [احتمالاً یعنی جنگ هستهای] را هنوز شروع نکردهایم!
این بیاعتنایی به جان عزیز انسانها البته منحصر به این ماجرا نیست. در طول تاریخ بسیار شاهد نظایر آن بودهایم و هستیم؛ حکومتهایی که به خاطر حفظ خود بیمهابا انسانهای دیگر را به گلوله میبندند. میکشند و تازه ادعای بر حق بودن هم دارند! از نرون، امپراتور رّم، گرفته که وقتی شهر رم در آتش میسوخت، ساز میزد و شادمنه آواز میخواند؛ یا کشتاری که در شوروی یا در انقلاب فرهنگی چین به راه افتاد، و نمونههای آن را، اینجا و آنجا، در مناطق مختلف دیدهایم و همچنان شاهدیم. البته دربارة هدفها و برنامههای آنها داوری نمیکنم. اما به فرض درست بودن هدفها و برنامهها، آیا کشتن صدها و هزاران انسان توجیه دارد؟
روشن است که همۀ جباران تاریخ، در گذشته و حال، چون خود را »برحق» میدانند، از کشتن و کشته شدن انسانها نه تنها ناراحت نمیشوند بلکه با متهم کردن آنها احساس طلبکاری هم میکنند!
این درسی بود که از خواندن مقالۀ «شیزوفاشیسم» آموختم. به همین دلیل، به این مقاله به عنوان بهترین مقالۀ نگاهنو در سال 1401 از هم اکنون رأی میدهم.
در پایان، از لطفی که به بنده شده سپاسگزارم، و هر چند نوشتۀ خود را لایق این افتخار نمیدانم، به هر حال، انسان خودخواهی دارد و ستایش و تشویق برایش مطبوع است! به یاد مهتاب عزیز و با آرزوی سلامت و پایداری برای میرزائی و نگاهنو عرایضم را به پایان میبرم، با سپاس مجدد.
مهدی حسنی
اقرار میکنم آخرین چیزی که انتظارش را داشتم این بود که روزی در مراسم سالانة نگاهنو که برای اهدای جایزة مهتاب میرزائی تشکیل میشود جزو تقدیرشدگان باشم. بارها در ذهنم این سالها را مرور کردم و چیزی جز لطف بیدریغ سردبیر و دوستانشان در نگاهنو نمیتواند باعث این اتفاق باشد.
بیش از دو هفته از زمانی که باید این چند سطر را بنویسم گذشته است و به هیچ روی کلامی به ذهن و قلمم نمینشیند. نه اینکه حوادث کنونی اجتماعی که دچارش هستیم تنها علت این انفعال باشد و نه اینکه در گذشته این کار را راحت انجام داده باشم، بلکه از آن روی که یاد گرفتهام آنچه در قلب و جان دارم به تصویر بکشم نه به رشتة تحریر.
با این حال، با افتخار این لطف شامل حالم بوده که از حدود پانزده سال پیش، گاهی عکسی که تصویر کردهام، در نگاهنو چاپ شود. دروغ چرا، همیشه منتظر و مفتخر بودهام که نامم را در کنار بزرگان فرهنگ در آن نشریه جستوجو کنم و ببینم.
در این شرایط اجتماعی و اقتصادی که در آن زیست میکنیم، نگاهنو همچنان به مسیر متحول خود ادامه داده و از کیفیت و محتوا نکاسته بلکه همواره به آن افزوده است.
دوستان بسیاری گفتهاند و پر واضح است که در عصر کنونی رسانههای دیجیتالی و فضای مجازی، انتشار منظم نشریهای مکتوب با این وزن و کیفیت کاری بس دشوار است که از دستان توانمند سردبیر نگاهنو ساخته است.
امیددارم "علی میرزایی"ها در فرهنگ این دیار پر تعداد و سایهشان مستدام باشد، چرا که تغییراتی که در جامعه خواستار آنیم از بستر فرهنگ برخواهد آمد. یاد مهتاب میرزائی گرامی باد.